راهي نشانام بده که مرا به سوي زندگي حقيقي رهسپار کند
باکي از هجوم طوفانهاي سهمگين نيست مرا
ميدانم شهامت لازم براي اين ستيز را خواهم يافت
ميدانم که ايمان ياريرسانم خواهد بود
ميدانم که بر ترس غلبه خواهم کرد
راه را نشانام بده
راهي نشانام بده به سوي افقي روشنتر
آنجا که روح فرمانرواي جسم باشد
باکي از هجوم غم و پريشاني نيست مرا
سراسر زندگي امواج خشم درگذرند
اگر روزي به انتهاي جستجو برسم
آنگـــاه
راه را نشانام بـده
راهي نشانام بده و بگذار با شجاعت اوج بگيرم
فراتر از حزن بيهوده از براي گنجينههاي بيارزش
فراتر از افسوسهايي که مرهم را در زمان مييابند
فراتر از پيروزيهاي کوچک يا شاديهاي زودگذر
تا بلندايي که تماميشان بازيهاي کودکانهاي بيش نباشند
راه را نشانام بــده
راهي نشانام بده به سوي صلحي ابدي
که از درون مي تـراود
تا توقف تمامي کشاکشهاي جسماني
تا پرتوافکني تن با روشناي روح
هر چه سفر و ستيز دشوار باشد
خـواهـان آن هستم
راه را نشانام بـــده